شهید محمودرضا بیضائی
می گفت بچهها من اینطور فهمیدهام كه خداوند شهادت را به كسانی میدهد كه پركار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند، حاج قاسم هم حرف او را تأیید كرده بود .
آغاز: 1360
پرواز : 1392
با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مكرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت كرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی كلمه زندگی یك رزمنده را داشت. بخاطر تعلقی كه از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری كه با دوربین خود ثبت كرده بود و آثاری كه از تكفیریها در صحنههای درگیری بجا مانده بود را همراه داشت. اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی میدانست كه در تاسوعای سال 92 در منطقه «حجیره» برای آزادسازی كامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاكسازی حرم تا شعاع چند كیلومتری از لوث وجود تكفیریها شد.
محمودرضا بیضایی متولد 18 آذر 1360 بود؛ در خانوادهای با ریشههای مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت در تبریز. وقتی دانشآموز دبیرستان بود به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی، مسجد چهارده معصوم شهرك پرواز تبریز درآمد. حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، نخستین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او شعلهور كرد
در همین ایام بود كه با رزمنده هنرمند، حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. آن روزها در تبریز هر كس كه میخواست به جبهه و جنگ وصل شود، حتما گذارش به دفتر كوچك و جمعوجور حاج بهزاد میافتاد. كافی بود كمی شامهاش تیز باشد تا بوی خوش شهادت را از آن حوالی احساس كند و محمدرضا شامهاش تیز بود. این آشنایی، بعدها زمینهساز آشنایی مبسوط با میراث مكتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا، گردآوری خاطرات شهدا و جمعآوری كتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمرات همنشینی با حاج بهزاد بود.
محمودرضا ورزشكار بود به كاراته علاقه داشت و از ده سالگی رفته بود دنبال این ورزش سال 1372 به تیم استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه بینالمللی در تبریز قهرمان شد. به فوتبال هم علاقه داشت و به صورت حرفهای آن را دنبال میكرد تا اینكه به خاطر درس و مدرسه عطایش را به لقایش بخشید.
در سال 1378 دیپلم گرفت؛ دیپلم رشته علوم تجربی. رفت خدمت سربازی. دوره آموزش را در اردكان یزد گذراند و پس از آموزش، خدمتش را در پادگان الزهرا (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز ادامه داد. نقطه عطف زندگی محمودرضا، آشنایی با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه، با انتخاب خود و با یقین كامل، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب كرد. او در بهمن سال 1382 وارد دانشكده امام علی (ع) شد
ورود به دانشكده افسری، عملا به معنی هجرتش از تبریز به تهران بود، با این هجرت، ادامه زندگی را در جهاد فی سبیلالله رقم زد. او در سپاه، نام مستعار «حسین نصرتی» را برای خود انتخاب كرد؛ نامی كه به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولایش حسین بن علی (ع) و كنایه از لبیك به این ندا بود
در شهریور ماه سال 1385 دوره افسری را به اتمام رساند و از دانشكده فارغالتحصیل شد و قدم در مسیری گذاشت كه تا آخرین لحظه حیات ظاهریاش هیچ تزلزلی در پیمودن آن مسیر در او مشاهده نشد
پركاری و كم خوابی ویژگی اصلیاش بود؛ آن چنان كه كار در روزهای جمعه را هم در یكی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود. به این ترتیب عملا كارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد كسانی است كه در راه خدا پركارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میكرد.
به دلیل علاقه فراوان به كارش، برای تشكیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود، در 25 اسفند سال 1387 مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضل از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج كرد و ساكن تهران شد. ثمره این ازدواج «كوثر» است متولد 25 اسفند 1391
با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنا بود و به همین خاطر با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیك و ارتباط تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزبالله و همین طور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آنها را میستود
یكی از دوستان شهید می گوید : اسفند سال 88 بود. مثل هر سال در تالار وزارت كشور برای سالگرد شهادت شهید باكری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟ گفتم: میآیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما میآیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا كردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یكی از پلهها پیدا كردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی حاج قاسم كه روی سن آمد محمودرضا سكوت كرد و دیگر حرف نمیزد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع كردم به ضبط كردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سكوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میكرد، محمودرضا یكمرتبه گفت: «حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این كت و شلواری كه تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار كردهاند تا این كت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت كشور پایین میآمدیم كه به محمودرضا گفتم: كاش میشد حاج قاسم را از نزدیك ببینیم. گفت: «من خجالت میكشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میكنم؛ چهرهاش خیلی خسته و تكیده است.» محمودرضا خودش هم این مجاهده و پركاری را داشت. این اواخر یكبار گفت: «من یكبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام كه خداوند شهادت را به كسانی میدهد كه پركار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.» بعد گفت: «حاج قاسم این حرف را تأیید كرد و گفت بله همینطور بود
با آغاز جنگ سوریه از سال 1390 برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل الله، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مكرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت كرده بود. در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی كلمه زندگی «رزمنده» را داشت
به خاطر تعلقی كه از نوجوانی به جمعآوری و ثبت اسناد و مواریث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به گردآوری اسناد جنگ همت گماشته بود هر بار كه به ایران میآمد، آثاری از جنگ را به همراه داشت؛ از جمله تصاویری كه با دوربین خود ثبت كرده بود و آثاری كه تكفیریها در صحنههای درگیری به جا مانده بود
اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی میدانست كه در تاسوعای سال 1392 در منطقه «حجیره» برای آزادسازی كامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاكسازی حرم تا شعاع چند كیلومتری از لوث وجود تكفیریها شد.
در آخرین اعزام خود در دی ماه 1392 به یكی از یاران نزدیكش اعلام كرد كه این سفر او بیبازگشت است. از دو ماه پیش از اعزام، به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه در بعد از ظهر 29 دی 1392 هم زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تكفیری استكبار، در حالی كه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت. در اثر اصابت تركشهای یك تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیت نامه شهید : باید به خودمان بقبولانیم كه در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم كه مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشكلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
روایتی شنیدنی در باره ی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی را از اینجا گوش كنید :
فایل صوتی برنامه پلاك هشت پخش شده از رادیو ایران
شنیدن این پادكست را به دوستان خود توصیه كنید!