شهید خلبان تیمسار سرلشگر جواد فكوری
فكوری با گذراندن دوره های هنر آموزگاری، هنر پرواز ، تیراندازی در شب و فرماندهی ستاد یكی از خلبانان موفق و برتر نیروی هوایی بود.
جواد فكوری (زاده 17 دی 1317 در تبریز – درگذشته 7 مهر 1360 در حومه شهر ری) سرهنگ خلبان اف-4 فانتوم 2 نیروی هوایی ایران و فرمانده آن نیرو از 1359 تا 1360 و وزیر دفاع در كابینه محمدعلی رجایی بود.
وی در محله چرنداپ شهر تبریز متولد شد.
او پس از انقلاب 1357، مجدداً به خدمت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و با شروع جنگ ایران و عراق به عنوان یكی از طراحان عملیاتهای نیروی هوایی ایران به كار خود ادامه داد. جواد فكوری در طراحی عملیات كمان 99 و عملیات اچ-3 و عملیات اوسیراك شركت داشت. همچنین فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شكاری، فرماندهی پایگاه یكم شكاری و معاونت عملیاتی نیروی هوایی از دیگر پستهای محوله به فكوری میباشد. وی در مهرماه 1360 در حین بازگشت از جبهه جنوبی جنگ به تهران، بر اثر سقوط هواپیمای حامل به همراه جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، تیمسار سرلشكر فلاحی، سرهنگ نامجو، سرداران كلاهدوز و جهان آرا، كشته شد.
پس از درگذشت وی در سانحه پرواز هركولس سی-130 نیروی هوایی ارتش ایران، درجه نظامی جواد فكوری به سرلشكری ترفیع یافت، و از او تحت عنوان رسمی «تیمسار سرلشكر جواد فكوری» یاد میشود.
-
بچه دبیرستانی بودیم ، دیده بودیم كه كوچه بالایی را دارند ، چراغانی می كنند ، اما نمی دونستیم برای چی؟ نپرسیده بودیم ، سرمون توی كار خودمون بود.عصر یكی از همون روزای دهه 60 به روال دورهمی های عصرگاهی با بچه محله ها جمع شدیم و رفتیم خونه.پای سفره شام بودیم كه یه هو ، صدای تیر و جرقه و همهمه شنیدیم. ما كه هنوز صدای آژیر قرمز زیر گوشمون بود از هر صدای این شكلی نگران می شدیم و یاد بدو بدوهامون سمت زیر پله های خونمون می افتادیم.
لقمه توی دهانم نچرخیده و نبلعیده بود كه زنگ خونه مون را زدند ، تا در را باز كردم دیدم یكی از بچه هامونه. نفس نفس می زنه و می گه بدو بدو سید مجتبی اومده .مات و مبهوت دویدم توی كوچه سمت بچه های دیگه. سید مجتبی دست مردم بود ، اسیر بود و آزاد شده بود. سید مجتبی نقل حرفهای ما بود و هر كدام از ما بچه ها ، یك تصویری ازش داشتیم. و حالا آن تصویر واقعی شده بود. یه كم كه از این ماجرا گذشت ، گهگاهی می آمد قاطی دورهمی های عصرگاهی ما توی محله و خاطره تعریف می كرد.یك بار ازش پرسیدم: سید مجتبی توی بزرگان جنگ چه كسی بیشتر روی شما تاثیر می گذاشت؟ اسم خیلی ها را می گفت. اما همیشه سر یك اسم مكث زیادی می كرد و كلی حرف می زد و او كسی نبود جز شهید فكوری.
-
صدای خود شهید: روز بیعت با امام است ، یعنی بیعت با حجت خدا ، ولی عصر یعنی بیعت با پیامبر بزرگ اسلام و بلاخره بیعت با پروردگار ، امروز برای اولین بار پرسنل جانباز نیروی هوایی به طاغوت پشت نمودند ، زنجیرها را گسستند و خود را از قید ما ثبت الله آزاد كردند. و در محضر حسین زمان ، در كربلای خونین ایران ، عاشقانه شتافتند و دست بیعت به نواده رسول اكرم صلی الله علیه و آله و ذریه پیغمبر خاتم و نائب امام زمان سپردند.
-
در رشته پزشكی قبول شده بود اما عشقش خلبانی بود ، انصراف داد و به استخدام دانشكده خلبانی نیروی هوایی در آمد و پس از گذراندن دوره های مقدماتی اولین پرواز مستقل خودش را در خرداد ماه 1339 با یك هواپیمای T-33 به مدت یك ساعت و نیم بر فراز آسمان دوشان تپه در وضعیت های مختلف انجام داد كه پس از فرود استاد خلبان ، خیلی تشویقش كرد. شهید فكوری پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در ایران برای تكمیل دوره تخصصی پرواز به آمریكا اعزام شد. و موفق به دریافت گواهی نامه خلبانی بر روی هواپیمای f4 شد.او با گذراندن دوره های هنر آموزگاری، هنر پرواز ، تیراندازی در شب و فرماندهی ستاد یكی از خلبانان موفق و برتر نیروی هوایی بود.
-
قرار بود پنج شنبه برگردی تهران، زودتر آمدی ، سه شنبه آمدی. زنده نه شهید شده بودی.هواپیما سقوط كرده بود .گفتم جواد كجا دوباره؟ گفتی جبهه. زود بر می گردم. دو روزه بر می گردم. گفتم: مگه نگفتی كه فعلا نمی ری؟ گفتی: اینهمه وقت رفتم و چیزی نگفتی .الان هم هیچی نگو .دو روزه برنگشتی جواد .این ابدی ترین خداحافظی ما بود.
-
غصه می خوردم جواد، یكشنبه كه رفتی گفتی سه شنبه برمی گردم. دوشنبه صبح زود زنگ زدی كه پنج شنبه می آیی.پرسیدم جواد كجایی؟ گفتی :اهواز، گفتم حالا چرا پنج شنبه مگه به انوش قول ندادی سه شنبه باهاش می ری بیرون و آن چیزی كه می خواد را برایش بخری؟
گفتی : با فرشته اینها برو و برایش بخر. گفتم: الو؟الو؟الو؟صدات قطع شده بود، اما صدای هلی كوپترها و بالگردها نه آمدم توی مهتابی ، غروب بود ساعت از هشت هم گذشته بود، به آسمان نگاه كردم ، یه هو دلم شور زد .شب خوابم نمی برد.
-
به تو كه رسیدم ، چشمهایم را انداختم پایین ، دیدم كت و شلوارت خاكستری بود.كفش هات از تمیزی برق می زد.داشتی نگام می كردی ، فهمیدم جواد ، فهمیدم كه داری نگاهم می كنی. نشستم كنار خانوم جان .سرم را بلند نمی كردم ، ولی می فهمیدم هنوز داری نگام می كنی. وقتی حرف زدن ما رسید، پرسیدی كلاس چندم هستی شما؟ گفتم : دهم .گفتی: من دوست دارم زنم تحصیل كرده باشه .از كجا می دونستی كه می خواهم به تو «بله »را بگم ؟ چرا گفتی : دوست دارم همسرم تحصیل كرده باشه؟ می تونستی هزار چیز دیگه بگی؟ مثلا بگی : خوبه خانم ها به فكر ادامه تحصیل باشن .چرا تو همون نگاه اول عاشقت شدم جواد؟ بوی عطر می دادی.تمام خونه پر بود از بوی عطر تو .
روایتی شنیدنی در باره ی شهید دفاع مقدس ، شهید خلبان تیمسار سرلشگر جواد فكوری را از اینجا گوش كنید :
فایل صوتی برنامه پلاك هشت پخش شده از رادیو ایران
شنیدن این پادكست را به دوستان خود توصیه كنید!
-