شهید رضا حاجی زاده

من به‌خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت كامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم

آغاز: 1366
پرواز : 1395
شهید مدافع حرم رضا حاجی‌زاده اهل آمل از شهدای لشكر عملیاتی 25 كربلا به همراه 12 تن دیگر از یارانش در روز 17 اردیبهشت‌ماه سال 1395 در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید كه پیكرش در معركه نبرد جا ماند و بعد از چهار سال به وطن بازگشت. از این شهید بزرگوار 2 فرزند به نام فاطمه حلما و محمدطاها به یادگار مانده است.
مادر شهید می گوید : به شدت بچه فعالی بود، وقتی بازی می¬كرد معلوم نبود اینجا خانه است یا زمین بازی. البته شیطنتهای خطرناك نداشت فقط جنب و جوش زیادی داشت. هنوز هم كه هنوز است گاهی دعوایش میكنم
وقتی 18 سالش بود برای خدمت به سپاه رفت و پس از پایان دوره سربازی هم همان جا جذب شد. حدود 20 سالش بود كه یك روز مرا صدا كرد برد سر كوچه و یك دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد و گفت: مامان اگر می¬ خواهی برای من زن انتخاب كنی این مدلی انتخاب كن. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی كه اطلاع دارم در كوچه ما دختر محجبه¬ ای نیست كه بتونه دل پسر منو ببره.خیلی پرس و جو كردم ببینم این دختر خانم از كدام خانواده است؟
وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم نمیخورد اما به رضا گفتم: تو این مدل می¬خواهی من برایت پیدا می¬‌كنم. خلاصه به چند نفر سپردم یك دختر محجبه خوب برای پسرم می¬‌خواهم. یكی از بستگان ما كه از موضوع مطلع شد گفت: مدتی پیش كه رفتم برای دخترم مانتو بخرم یك دختر خانم محجبه در آن تولیدی بود می‌خواهی برو یك سر آن‌جا او را ببین
این را هم بگویم كه چون دختر نداشتم، دخترهای سر زبان¬‌دار را خیلی دوست داشتم كه عروسم شوند تا هم صحبت هم باشیم. خلاصه یك روز آدرس تولیدی را كه اتفاقا نامش هم «تولیدی رضا» بود، گرفتم و رفتم دیدم یك آقای مسنی آنجاست و خبری هم از دختری كه گفته بودند نبود. بی¬خیال شدم و برگشتم خانه. از این ماجرا 2 ماه گذشت، یك روز بنده خدایی شماره ای از من خواست كه چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت كه زنگ بزنم و تلفن را بدهم
همسر شهید می گوید: می دانست طاقت دوری اش را ندارم،شهید حاجی زاده بی¬‌نهایت صبور بود. وقتی بحثمان می‌شد من نمی توانستم خودم را كنترل كنم، یكسره غر می زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری،تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی شوم می¬‌رفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم
آنقدر به همسرم وابسته بودم كه واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را می‌¬گرفتم. او هم نقطه ضعفم را می¬‌دانست و از من دور می¬‌شد تا آرام شوم. روی پله جلوی در می¬‌نشست و می¬‌گفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود
وصیت شهید: من نمی‌خواهم كه عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یك مرگ عادی، مرگی می‌خواهم كه در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.من به‌خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت كامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم. من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نكنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه دارید.
حرف شهید به مادرش:«مادر جان، شیرت را بر من حلال كن؛ همان شیری كه دهه ی اول محرم با اشك های شوری كه برای تنهایی حضرت زینب(س) می ریختی، درهم می آمیخت و در كام من می نشست و جانم را با مهر حسین (ع) پیوند می زد.»جان رضا نیز با همین محبت آمیخته شد و یار و دیار و خانه و زندگی را گذاشت و برای دفاع از حریم جلیله مخدره ای راهی سرزمین شام شد تا مبادا ذره ای به ساحت این بانو بی حرمتی شود و تاریخ دوباره تكرارشود.
روایتی شنیدنی در باره ی شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده را از اینجا گوش كنید :
فایل صوتی برنامه پلاك هشت پخش شده از رادیو ایران
شنیدن این پادكست را به دوستان خود توصیه كنید!

1402/07/02
|
19:48
دسترسی سریع