شهید غلامعلی پیچك

شبیه ماه منظومه ای هستی كه مشتریانش زیاد است

غلامعلی پیچك سال 1338، در تهران متولد شد. پدرش كارمندی متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند،از هیچ كوششی دریغ نكرد. غلامعلی در سن پنج سالگی پای در راه مدرسه گذاشت.
غلامعلی با موفقیت و نمره‌های عالی، دوره ابتدایی را به پایان برد و هر سال شاگرد ممتاز شد. وارد دبیرستان شد و به تحصیل ادامه داد و در سن 16 سالگی با بهترین معدل،مدرك دیپلم را دریافت كرد و همان سال در كنكور و رشته انرژی اتمی وارد دانشگاه شد. در دانشگاه به خاطر كسب امتیاز بالا، بورس تحصیل در خارج از كشور به وی تعلق گرفت ولی از پذیرفتن بورس سرباز زد و تحصیل در داخل كشور را به خارج ترجیح داد. غلامعلی، همزمان با تحصیل در دانشگاه، از كسب معارف دینی غفلت نورزید و به آموختن و یاددادن به دیگران پرداخت.او « جامع‌المقدمات» را به خوبی یاد گرفت و برای دوستان و همسالان آموزش داد.
پیچك در عملیات مطلع‌الفجر در نوك پیكان گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه « قاسم‌آباد» واقع در ارتفاعات « برآفتاب » با نیروهای دشمن تن به تن درگیرشد. نزدیك ظهر روز 20 آذرماه 1360 بر اثر اصابت گلوله به گلو و سینه‌اش به شهادت رسید.

خاطره همكار:
صبح ها می رفت مدرسه ، بعدظهرها می آمد پیش دكتر طاهری، اینجا ،پهلوی او كار می كردیم.زمانی كه 17 شهریور بود ، دفترچه بیمه ما را می گرفت ، می رفت دوا می خرید، دكتر می رفت ، دوا می نوشت ، دوان دوان می گرفت و می برد پیش اون بچه ها.و اونایی كه احتیاج داشتن.

خاطره مادر شهید:
چند روزی بود كه ماهی های توی آكواریوم ، بی تابی می كردند ، بال های كوچكشان را تكان می دادند ، سر تا سر خانه شیشه ای را طی می كردند ، اما انگار چشم های جستجویشان از میان زلالی آب به دنبال كسی می گشت ، غذا كه برایشان می ریختی ، با بی میلی مقداری از آن را می خوردند و بعد دوباره در لابه لای سنگ ها ی آكواریوم گم می شدند ، سر در لاك سنگ ها می گذاشتند ، و دهانشان را باز و بسته می كردند. از روزی كه غلامعلی رفته بود ، ماهی ها اینگونه بی تابی می كردند.
روزی كه می خواست به جبهه بر گردد ، بالای سر آكواریوم ایستاد و به ماهی های قرمز چشم دوخت و گفت: مادر مبادا بگذاری كسی اذیتشان كند ، بعد به آرامی دست هایش را درون آكواریوم گذاشت.در قوطی خوراك ماهی ها را باز كرد و مقداری برایشان غذا ریخت ، دانه های ریز خوراك ماهی بر سطح آب پاشیده می شد ، و ماهی ها روی آب می آمدند و غذای ریخته شده را می خوردند ،آن روز از پدر خداحافظی كرد ، از دیگر اهل خانواده حلالیت طلبید، ساكش را برداشت و در حالی كه دستش را توی دست من گذاشته بود ، قبل رفتن هدیه ای كه برای خانواده خریده بود به آنها داد. نگاهش را به من دوخت و گفت: مادر حلالم كن .آن جوری كه دلم می خواست، نتوانستم در خدمتت باشم.

روایتی شنیدنی در باره ی شهید دفاع مقدس ، غلامعلی پیچك را از اینجا گوش كنید :
فایل صوتی برنامه پلاك هشت پخش شده از رادیو ایران
شنیدن این پادكست را به دوستان خود توصیه كنید!

1402/06/27
|
16:08
دسترسی سریع