شهید امیر سعید قاسمی
اسمش را خیلی دوست داشت ، همیشه می گفت امیر سعید یعنی پادشاه خوشبختی و سعادت.
شهید امیر سعیدقاسمی متولد 18 شهریور 1347 بود كه داوطلبانه سال 62 با لشكر 27 محمدرسول الله (ص) وارد مناطق عملیاتی شد .
او فرزند ارشد و برادر بزرگ بود و نسبت به حجاب خواهرانش با اینكه كم سن بودند بسیار مصر بود.
بارها به عشق رفتن به جبهه و لبیك به دعوت امام (ره) شناسنامه خود را دستكاری كرد اما نتوانست به جبهه برود .
اولین بار در سن چهارده سالگی به همراه پدر به جبهه اعزام شد.
بار دوم از طریق هنرستان محل تحصیل خود به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد كه در این سفر پایش به شدت سوخت ولی با اینحال با اصرار در جبهه ماند و به فرمانده خود گفت: كه مرا عقب نفرستید من می توانم كارهای دیگری انجام دهم .
پس از بازگشت ،* بدلیل شدت سوختگی حدود دو ماه تحت مداوا قرار گرفت ولی آثار سوختگی بر روی پایش ماند بطوریكه هر وقت مادرش او را می دید پیش خود می گفت:* اگر امیر شهید شود وشناخته نشود من او را از روی پایش می شناسم غافل از اینكه بدن شهید هیچگاه باز نگشت .
او در عملیات خیبر شركت كرد. و در این عملیات به شهادت رسید و پیكر مطهرش در جزیره مجنون مفقود شد. پیكر مطهر این شهید والامقام صبح روز پنج شنبه 23 فروردین ماه 1397 در قطعه 26 گلزار شهدای تهران در كنار همرزمانش به خاك سپرده شد.
مادر شهید:
بسم الله الرحمان الرحیم ،امیر سعید متولد سال 47 بود.شهریور 47. و در سال 62 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
خاطره پدر
آن زمان سپاه پوتینش تمام شده بود ، به این بدهد.من بردم پوتین برایش خریدم . بعد كه رفت كرمانشاه بعد اومد. تمرین كنه بره جزیره مجنون
دیدم به این پوتین ندادند. نگاه كردم دیدم پوتین ندادند یك پوتین به این دادند.آورد گذاشت توی انباری خانه داد به من و گفت بابا بگذار توی انباری. من این را گذاشتم توی انباری و بعد كه گذاشتم توی انبار ی روزی كه م یخواست عازم بشود به جزیره مجنون ، از نماز جمعه بچه ها را می بردند.زنگ زد به من گفتم بابا چی یه؟گفتش كه پوتین را بردار بیار.گفتم مگه پوتین پاتو می زنه بابا ؟گفت نه بیار بهت می گم. قرار ما پله های دانشگاه نماز جمعه است، ما رفتیم اونجا و پوتین را بردیم و گفتم بابا برای چی می خواهی پوتین را؟گفت: می خواستم اون دنیا یخه من را نگیرند كه بگن تو پوتین را دادی به بابات ، برد قایم كرد .كفش كه گرفتم براش گفت: این پیراهن را هم برام بگیر.همان موقع.این پیراهن را خیلی دوست داشت.آن موقع دوتا سر شانه و دوتا جیب داشت اینا.گرفتم براش و گفتم این را برای چی می خواهی؟مگه پیراهن نداری؟گفت: چرا پیراهن زیاد دارم. اما این پیراهنی است كه جنازه من باهاش می یاد. و جنازه اش هم توی این پیراهن اومد.
روایتی شنیدنی در باره ی شهید امیر سعید قاسمی را از اینجا گوش كنید :
فایل صوتی برنامه
برنامه پلاك هشت پخش شده از رادیو ایران
شنیدن این پادكست را به دوستان خود توصیه كنید!